شبنم قلی خانی در نوزدهم آبان سال 1356 در تهران به دنیا آمد، او دارای دیپلم ریاضی فیزیک است، در دانشگاه در رشته ی تئاتر قبول شد و گرایش طراحی صحنه را انتخاب کرد. چندی بعد در کنکور کارشناسی ارشد در گرایش کارگردانی تئاتر مشغول به تحصیل شد و هم اکنون فارغ التحصیل این رشته است، وی کارش را از سال 1375 با تئاتر آنتیگونه آغاز کرد و در سال 76 با همین تئاتر، در شهر تئاتر شهر بر روی صحنه رفت، اولین کار او باعث شد، وی با بازی در فیلم سینمایی «مریم مقدس» به کارگردانی شهریار بحرانی چهره شود. به سال 79 بود که او یک شبه ره صد ساله پیمود، از دیگر فیلم های سینمایی که او ایفای نقش کرد، می توان به یک الف ناقابل، عطش، جوجه اردک من و وعده دیدار اشاره داشت، همچنین او در مجموعه های تلویزیونی زیادی ایفای نقش کرده است که از آن جمله می توان به «اولین شب آرامش» اشاره کرد ...
جمعه 19 آبان تولد این بازیگر توانای سینما و تلویزیون است، او بجز مدرک تحصیلی که اخذ کرده، یک دوره آموزش گریم سینمایی و چهره پردازی زیر نظر استاد جلال الدین معیریان گذرانده و یک دوره آموزش فیلم نامه نویسی نیز درکلاس های حوزه هنری زیر نظر فریدون جیرانی دیده است، وی در حال حاضر غیر از بازیگری و کارگردانی فیلم در دانشگاه آزاد مشغول تدریس رشته تئاتر به دانشجویان است، وی در زمینه ساخت فیلم کوتاه هم فعالیت می کند، ابتدا فیلمی به نام «من تنها» را ساخت و سپس فیلم دیگری به نام «خونه» را کارگردانی کرد...
شبنم قلی خانی، در کنار مادرش در منطقه سعادت آباد تهران زندگی می کند، چرا که سال ها پیش پدرش دارفانی را وداع گفته است.آخرین کاری که از او در نوبت پخش است، اثر «اگر عشق نبود» به کارگردانی فیاض موسوی است، وی در این مجموعه نقش دختری به نام پریسان را ایفا می کند، پریسان دختری است که می تواند با مشکلات به تنهایی کنار بیاید، او به عرفان رو می آورد و این معنویت در زندگی اش باعث می شود که از پس مشکلات برآید.
همان طور که گفتیم، قلی خانی در سال 82 پدرش را از دست داد و حالا با مادرش زندگی می کند، او فرزند سوم خانواده است، یک برادر و یک خواهر بزرگ تر از خود دارد که هر دو متاهل و دارای فرزند هستند. او از لحاظ شخصیتی آدم جالبی است، آدم های مختلف را در زندگی به راحتی می تواند تحمل کند و به قول معروف زود از کوره در نمی رود، اما ناگفته نماند که گاهی اوقات محیط کار و زندگی خسته اش می کند، با اینکه در قبال اطرافیان تحمل دارد، اما در رابطه با خودش این گونه نیست.
قلی خانی در مورد مجموعه اولین شب آرامش می گوید: «نقش آذر را دوست داشتم و از اینکه این نقش را بازی کردم راضی ام، آذر بر پایه احساساتش فکر نمی کرد و از روی منطق عمل می کرد، همان طور که در مجموعه دیدیم که او در روز ازدواج از «سفره عقد» بلند می شود و می رود، به نظرم آذر تصمیم درستی گرفت، او به حرف دلش گوش کرد.
علاقه او به «فرزاد» باعث می شود که وارد زندگی علیرضا نشود تا او را بدبخت کند او می خواست مجبور نباشد تا یک عمر به طرف مقابل دروغ بگوید و وانمود کند که دوستش دارد، اما خودش کس دیگری را در دل دوست داشته باشد. گرچه در آخرین لحظات به این فکر افتاد، اما تصمیم درست و منطقی همین بود.
شش ساعت قبل از ورود جنازه
به شهر پرسپولیس یاهمان تخت جمشید ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به
استقبال جنازه رفتند وجنازه را آوردند .
نوزاندگان در پیشاپیش
مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی مینواختند ، پشت سر آنان پیلان وشتران
سپاه وسپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع
سرداران پیری که درجنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت
سرآنان گردونه باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود وهشت اسب
سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند. جسد بر روی این
گردونه قرار داشت .
محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت
می کردند. سرودهای خاص خورشید وبهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می
ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج
شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ،خروسی بر بالایگردونه پر و بال زنان قرار
داده شده بود این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است.
پس
از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در
دست داشت. بعد از آن اشیا واثاثیه زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش
بود.
یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین حرکت می دادند.
همینکه نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود
با چهره ایاندوهناک ، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه
حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های
قصر شاهی تخت جمشید را گشودند وجنازه را به قصر خاص بردند.
تا سه
شبانه روز مردم با احترام از برابرپیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار
می کردند وموبدان سرودهای مذهبی میخواندند . روز سوم که اشعه زرین آفتاب بر
برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به
طرف پاسارگاد شهری که مورد علاقه خاص کوروش بود حرکت دادند. بسیاری از مردم
دهات و قبایل پارسی برای شرکت دراین مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند
و گل وعود نثار می کردند .
در کنار رودخانه کوروش ( کر) مرغزاری
مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی
ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود .
هنگامیکه پیکر کوروش به
خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر، یکصدا به عزای سردار خود
پرداختند. در دخمه مسدود شد، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط
اندوه به خود نمی آمد که از آنجا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین
پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم
مذهبی باقی ماندند .
به نقل از هرودوت یونانی: کورش در طول زندگی خود
فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت دختر فرناسپه از شاهدختان
خاندان هخامنشی . کاساندان قبل از کورش درگذشت و بعد از - او کورش در
اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید
معتبرترین
سند در باره مرگ کورش هرودوت است که تاریخ تمدن ویل دورانت نیز از آن
اقتباس کرده است . طبق گفته های هرودوت : کوروش در اواخر عمر برای آرام
کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که او در مغرب زمین داشت ناآرام
شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته
است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته
شدنش در جنگی که با قبیله ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته
اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین
یا کوروش کبیر » نوشته است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را
اینچنین شرح می دهد :
سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد.
بر
اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد
تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی
بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس
موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ،
جنازه ی کوروش را به شیوه ای در خور بزرگواریش و احترام به پارس نقل کردند.